فرصت دیدار دل از دست رفت
آن که در این کوی نشد مست رفت
چشمه اگر راهی مرداب شد
غیرت خود را بشکست،پست رفت
تودر آغوش ماه آرام گشتی
چو اسب سرکشی که رام گشتی
چنانی خفته ای در بند بازو
بسان طعمه ای در دام گشتی
غربت از پشت نگاه تو پریشان رد شد
همه درد از پی دیدار تو درمان، سد شد
به نگاهت چه عذابیست ای مهره ی مار
قطره ی آب پی نور تو مژگان، مد شد
چنان برکالبدم اندوه دارم
که گویی باری همچون کوه دارم
هوای ذهن من مسموم افیون
خراباتم، کجا من روح دارم
بین که چگونه قفل دل وا گشته
شاید که زمین هم ثریا گشته
در حسرت روی فرخنده ی ماه
هر قطره به انتظار دریا گشته