بسپار دل به دوزخ
بسپار دل به دوزخ در این جهان نمان دل خروارها محبت هرگز ندیده حاصل
در وصف نیک رویان طومارها نوشتیم در دیده ی بزرگان ما خارهای زشتیم
شلاق داغ خوردیم، شب را به صبح سپردیم وز بزم بی مرامان هرگز سخن نبردیم
سنگین بار غیرت ،دنیا از آن به حیرت در هفت ملک عشقش درمانده گشته شهرت
در حسرت نگاه، افسون گر زمانه ثرمایه ها نشاندیم یاقوت و شاه دانه
ما مردمان ساده، رویا فریب داده مدهوش و مست ماندیم در پشت جام باده
با آن همه صداقت ،وسواس ها و طاقت امروز حال ما بین در حسرت و ملامت
شوقی دگر نمانده در رو ی و موی و بازو دنیا را کشاندیم در یک کف ترازو
تا خون قاضی عدل چون خاک مرده سرد است دوزخ کیان مرد است