تو چون یلدایی و من خاطراتی کنج دیوار
تو خشنود از بهشت و کالبدم پاسوز و بیمار
تو آن یاقوت خوش رنگی که بر ساحل رسیدی
و از عریانی اندیشه ها چیزی ندیدی
درخشیدی و گل باران شد از رویت جهانم
وگرچه دشنه نامردمان باقی به جانم
............