شاه کلید قفل جانی ای پول در قاب زمانه جا نمانی ای پول
درد دل هر جماعت و قبیله ای چون کوه در اوج عیانی ای پول
در سایه ی شهرتی که داری هر شب هم بستر هر خرد و کلانی ای پول
از بهر جماعت خانه به دوش تو قامت قرص نانی ای پول
گویند که سحر وافسون داری حلال مسائل جهانی ای پول
در کیسه ی خرج امت حقوق گیر تا آخر ماه ها نمانی ای پول
در جنگ میان علم و ثروت تو پرچم پیروز زمانی ای پول
گاهی به میان صحبت اهل دلان چون چرک میان استخوانی ای پول
گویند که خوشبختی در رکاب تو نیست تو معجزه ای ز هفت خانی ای پول
در هر قامت و وزن و شکلی هستی خواندنی به هر زبانی ای پول
با همه قدرت بی وصف که داری تنها در سایه ی مرگ بی نشانی ای پول
دعا بر کس اثر دارد که بر جانش شرر دارد
به وقت نیک روزی رند بی پرهیز به توشه در و زر دارد
به خاکی دل بباید بست که باغ پر ثمر دارد
و گرنه ریگ در صحرا بلوری چون شکر دارد
ز سرخی شراب مگذ ر که خونی بر جگر دارد
گذر از بیشه ها در شب به راهش صد خطر دارد
نوای ضرب مطرب با شمیم گل هزاران نغمه شیرین گوهر دارد
گره بر دار قالی می نشیند با تبسمهایی از استاد صورت گر که بر انگشت فراوان او هنر دارد
نفس های زلال ابر به گوش دشت بهاران زیرسر دارد
کجا کس می تواند بی صداقت زندگی کردن که از فردای مردن او خبر دارد