روزی به رهی گام نهادیم
در گام بر توشه خود جام نهادیم
اینچنین بر دلبر خود نام نهادیم
فریبا،رویا،زیبا..........
اما....دلی در دام نهادیم
دامی که ز سر تا به گریوان
خود را بر آن خام نهادیم
آری غزل درد شروع شد
.......ناگه به در جام درونی
رخساره خویش بر دام بدیدیم
وان گونه از آن بام رهیدیم
گویی ز تن خاک پریدیم
هان ای پسر خام که امروز
گشتی به در دام جهان سوز
بی وقفه برون آی از این درد هم امروز
تا گام ننهی در ره دیروز
این را بشنو از من دیروز
تا توشه شود در ره هر روز
دلبر که همه ناز و تمناست
بر دیده ی تو خرقه زیباست
کفتاری بر سر لاشه تنهاست......